کامنت گذاشته بود برایم که در نوشتههای من غمی قابل لمس است که فکر میکنم برای خودم نگهش داشتهام و هیچکس خبردار نشده. دیشب پیدایش کردم. نگهش داشته بودم جای حرفهایی که باید به یاد بسپارم. و بعدش به این فکر میکردم که چهقدر دوست دارم این جور وقتها قایم شوم پشت آثار و کلمات دیگران. بیشتر شعر میخوانم، بیشتر موسیقی گوش میکنم و از نوشتن فرار میکنم. از نوشتههایی که دربارهی دنیای بیرون باشند. دومین نقاش موردعلاقهی من، مونه است و هی
همه چیز بگذرد. ما بگذریم. خشم بگذرد.خون بگذرد. لطف دو دوست به هم بگذرد.باد بگذرد. خدا نمیگذرد.خدا میگذرد، امّا نمیگذرد.چنانکه خورشید، میگذرد و نمیگذرد.چنانکه باد، چنانکه یاد.میگذرد و نمیگذرد.
حلمی | کتاب لامکان
نقاشی از جاستینا کوپانیا
می گذرد جمعه ها بی تو. در تقویم دلم، جمعه ها تعطیل نیست؛ بیا تا درِ تقویم انتظار را گل بگیری و رویش حک کنی: «تعطیل!». درِ این ویرانه، آقا! هنوز بر پاشنه می چرخد... .
می گذرد جمعه ها بی تو، این یکی هم پر زد و رفت؛ وقتی صاحب خانه ای نباشد، چرا لب پنجره، در انتظار دانه بنشیند کبوتر؟! آری! این جمعه هم پر زد و رفت... .
می گذرد جمعه ها بی تو. کوچه پس کوچه های دلم، مثل لب های عمویت عباس (ع) ترک برداشته اند؛ نمیباری؟ بر این کویر سرد دلم نمیتابی؟ نمی خواهی گر
کتاب نغمه دل کتابی است از گلچین اشعار مرحوم حاج سید حسین میری شاعر کلاته خیجی است که در زمستان سال 1397 منتشر شد اشعار بسیار زیبای آئینی که در انتشارات آوای چلچله شاهرود به چاپ رسید. کتابی در موضوعاتی همچون: هجرت کامل پیامبر از مکه به مدینه، قیام و نهضت امام خمینی، مهدویت، پند و اندرز و ...
نمونه شعر:
میگذشتم روزی از صحرا و دشتی، رهگذر
دیدمش ابلیس را زار و حقیر و دربدر
گفتمش: ای ناقلا اندر کجا بودی بگو
گفت: بگذر از برم گردن کلفت خیره سر
گفتمش: من
همهچیز تند و تند و تند میچرخد.. میگذرد.. تمام میشود.. تو نیستی دیگر که دوشادوشمان باشی.. تو آرام و مهربان و در سکوت مطلق بهخواب رفتهای.. هیچچیز نمیتواند آرامشت را بگیرد.. میروی.. میروی و ما را با هزارهزار خاطره تنها میگذاری.. خاطرهی روزهای خالهبودنت، مادری کردنت، خاطرهگفتنت، از تهِ دل خندیدنت.. چهطور فراموشت کنم که خانهات، خانهی خاطرات کودکیمان بود. دستانت، گرم و مادرانه.. نگاهت، آرام.. مهربانیات، دریای بینهایت
دنیا میلرزاند و منکوب میکند. دنیوی حسرت میکشد که وه چه قدرتی، چه منزلتی! حریص آه میکشد و تمنّای بیشتر میکند. خفته در خواب فروتر میشود. خشمگین سرختر می شود و داغ میطلبد. عاشق به هیچ میگیرد و خرّم میگذرد، چنانکه هرگز دنیا نبوده و نخواهد بود.
دنیا میکشد و خونبها میگیرد، از طفلان دنیا و طفیلیان دنیا. عاشق تماشا میکند، این دامنبیرونکشیده، و رقصان میگذرد. به حقیقت بگویم؛ او هست، این دنیاست که میگذرد، در نوار بهخاک
امروز صبح که توتهای صورتی شدهی روی درخت را دیدم با خود گفتم "نه مثل اینکه واقعنی بهار اومده" ، بعد که نسیمی خنک لای موهایم پیچید و قطرات باران بهاری روی صورتم نشست فهمیدم که بله، گویا واقعا بهار از راه رسیده است، با تمام خدم و حشمش، با شکوفههای شاهتوت و بوی بهار نارنجش ، برگهای سبز درخت و جیک جیک گنجشک، آفتاب ملایم و شربت خنک و آواز چلچلههایی که خبر از ناخوشی اهل زمین ندارند!
امروز صبح، که چند روزی از تاجگذاری رسمی بهار میگذرد، انگ
سلام واژه هایم را بپذیر...
آسمان اینجا گرفته، آنجا را نمی دانم! حرفهای تکراری پشت یک نگاه مرطوب ماسیده، آنجا را نمی دانم. قصه بود... همه آن بی پروایی ها، همه آن بی قراری ها. قصه بود... تک واژه های بی دلیل تنهایی هایم، دوستت دارم های بی صدای خستگی هایم. سلام واژه هایم را بپذیر، که بی هدف به سوی تو پرواز می کنند... یادت باشد روز، روزگار خوش است، و همه چیز بر وفق مراد... یادت باشد این حرفها را جایی نگویی.. سرنوشت این واژه ها جوخه سکوت است! یک سکوت ابدی، بی
احساسی به درونم چنگ می زند که بوی مرگ می دهد.
بوی تلخیِ رفتن و حلاوتِ تنهایی.
بوی تسلیم رضایتی ننگ آور. بوی حماقتی تمام نشدنی.
درست شبیه مار پینتون چمباتمه زنی به قفسه ی سینه و
ستون فقراتم می پیچد و مرا به خفقان می رساند.
وقتی که خورشید از مشرق طلوع می کند و بالا می آید
و بعد در افق فرو می رود و شب را می سازد.
وقتی که زمین می چرخد و مقابلِ خورشید خیمه می زند
و روز آغاز می شود.
روح من نیز در نوسان اجباری زمین می چرخد
و می لولد و این احساس را در اعماق
مثل وقتی بعد از شش روز کار کردن حق خودت می دانی جمعه ی تعطیل را تا ظهر بخوابی ولی از هفت صبح بیدار می شوی. چشم هایت باز است اما لجبازی می کنی. از این پهلو به آن پهلو در برابر بیداری ای که به تو هجوم آورده مقاومت می کنی. مدام نگاه به ساعت گوشیت می اندازی که عقربه ی کوچک برسد به عدد دوازده اما عقربه کوچک تازه رسیده به هشت. سر آخر خسته می شوی. پتو را کنار می زنی و با دست های آویزان و خسته تر از همیشه بلند می شوی.
مثل وقتی کشتی ات غرق می شود. تو می مانی و ی
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاستآه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آبدر دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی داردبال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن استمثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشقوسکوت تو جواب همه مسئله هاست
شاعر: فاضل نظری
تو را تمنا میکندنگاهی به درازای تاریخو به مسلخ می کشدحس غبار گرفته ی سالهای انتظار راو رنگ زمستان گرفتهنفس هایی که به گرمای تموز پناه برده انددیگر آواز نمی خوانند چلچله هاکه گرفتارند به چنگ عقاب هاو قصه ای نقل نمی شوداز پس هجوم احساسات بی حسابتو را بهار تمنا میکندبه عطر اردیبهشتتو را جویبار تمنا میکندبه وقت آرامش...
پ ن: به وقت خرداد، به رنگ فراموشخانه...
|اول نوشت: این روزها که اینجا نیستم جایی هست که مخفیانه(!) در آن می نویسم، از روزمرگی ها گرفته تا هر چه که دوست دارم از شعر، فیلم و موسیقی. در سکوت و خلوت یک جمعیت ده دوازده نفره که سکوت کاملند! اگر دوست داشتید شما هم به جمع مان اضافه شوید حتما برایم کامنت بگذارید |
نوشته بود، به سادگی نوشته بود :"تو زندگیم همیشه دوست داشتم کلمه ی توی پرانتز باشم، از نزدیک شدن بیش از حد آدمها بدم میاد. از اینکه هیچ حسی بهشون ندارم هم." و صدای هندزفری رفت روی :"هیچ ک
دنیا میلرزاند و منکوب میکند. دنیوی حسرت میکشد که وه چه قدرتی، چه منزلتی! حریص آه میکشد و تمنّای بیشتر میکند. خفته در خواب فروتر میشود. خشمگین سرختر می شود و داغ میطلبد. عاشق به هیچ میگیرد و خرّم میگذرد، چنانکه هرگز دنیا نبوده و نخواهد بود.
دنیا میکشد و خونبها میگیرد، از طفلان دنیا و طفیلیان دنیا. عاشق تماشا میکند، این دامنبیرونکشیده، و رقصان میگذرد. به حقیقت بگویم؛ او هست، این دنیاست که میگذرد، در نوار بهخاک
مدار چرخش ماه دور زمین با مدار چرخش زمین با خورشید متفاوت است به همین علت هرگونه تصادفی بین این دو رخ نمیدهد به این صورت که ماه با سرعت زیادی به دور زمین میچرخد و همراه با چرخش خود و زمین به دور خورشید میگردد و همراه با خورشید به اطراف مرکزی هستی می چرخند. و همه آنها در یک مدار هستی میچرخد که کسی غیر از خدای والامرتبه از آن آگاه نیست.
این حقایق شگفت انگیزی از عظمت هستی میباشد که تا این
ادامه مطلب
چرا ساده ننویسم برای بزرگداشت چیزهای سادهای که روزانه
بارها نگاهشان میکنم، و شاید کسی نبیندشان؟ من که مامورم به نوشتن و خلاص من
آنجا بوده. پس وامدار نوشتنم؛ بی منت.
چه میخواستم بگویم؟ آها. همین که رها شدهام. قدرتی یافتهام گریزان
در این رهاشدگی، با حزنی که ردش را بگیری هزاران کیلومتر پشت سرم رد قدم گذاشته
است. همین روزانگی که برای من ساده نیست. برای من به عادت نمیگذرد حتی وقتی به
عادت، آ ن را به خودم تحمیل میکنم و زجر میکشم. بی
بهار،برای دیگربار،بر شاخسار جوان درخت ها خواهد شکفت،و امید،از پنجره های بازِ رو به بهار،به خانه هامان سر خواهد کشید.آنگاه طبیعت،با شُکوهِ هرچه تمام،به هم آوازی با چلچله ها برخواهد خاست و خورشید،صمیمی تر از پیش،بر سردیِ کم رمقِ آخرین روزهای سال خواهد تابید.آن سوی تمام زمستان ها هنوز،بهار پشت در است...
مغزش زمین شده. یک دور دورِ خودش میچرخد، یک دور دورِ تمامِ جهانِ اطراف. میچرخد و هی سایه روشن میشود. میچرخد و هی گیج میخورد. میچرخد و میافتد زمین. نگاهش گیج و تاریک، میافتد به کاغذهای سیاهشده، به صفحهی روشن لپتاپ، به قصههای گمشده، به کلماتی که پشتِ سیلبندِ انگشتانش حبس شدهاند. بیجان تکیه میدهد به دیوار. برمیگردد و به کتاب دعاش نگاه میکند. به روزیِ شبِ پنجشنبهای که از توی دستش لیز خورده بیرون. به نوری که گم کرد
متن آهنگ محسن چاوشی بنام بند باز
یه بند بازم من یه بند باز که دائم چشم توو چشم جماعت میوفته از رو طنابیه قلب دارم من یه ماهی قرمز که با تمام گلو چسبیده به قلابیه بادبادک گیجم اوج که میگیرم ممکنه کله کنم اما اسیر پروازمیه کیمیاگر تنهام که توی رویاهام از کُپه ی هیزم درخت میسازم♪♫♪ ♪♫♪ ♪♫♪ ♪♫♪دانلود آهنگ جدید محسن چاوشی به نام بند باز♪♫♪ ♪♫♪ ♪♫♪ ♪♫♪هنوز هیچ کتابی به هیشکی یاد نداده فرق درخت با شاخ گوزن چیهجنین سقط شده یه حافظه است
نشنهام، تشنهی عشق. از آخرین باری که عاشقی کردم چند وقت میگذرد؟ از آخرین نگاه عاشقانه به من، آخرین خواسته شدن. تف به این زندگی که دارم همش با شیرینی پرش میکنم. نیاز به یک تصمیم جدی دارم. یک کار جدی، اتفاق جدی، حرکت جدی.
این عطش جز به علم فرو نخواهد نشست، میدانم.
دست را با دست نگاه میدارم، مباد رقصش عبور مهیبت از جانم را رسوا کند. دست را با دست نگاه میدارم، کس نفهمد چه در جانم میگذرد، هرچند دوست راز دل دوست میداند و به رو نمیزند.
بر این ارتفاع مهیب میلرزم. هرگز اینجا نبودهام. بر جادههای باریک همچو مو میگذرم. دست را با دست نگاه میدارم، مباد عریان کند راز در پرده را. هرچند نزد دوست عریانم. دوست میداند و به رو نمیزند.
من خوار میگذرم، من ذلیل و ناتوان از این همه حرکت عظیم در جانم. من خود ر
با سلام به دوستان
اگر قرآن کریم را باز کنید چهلمین سوره سوره غافر است سراغ چهلمین آیه بروید
مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً فَلَا یُجْزَىٰ إِلَّا مِثْلَهَا ۖ
وَمَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ
فَأُولَٰئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیْرِ حِسَابٍ ٤٠
هرکه بدی کند جز به مانند آن کیفر نیابد، و از مردان و زنان کسانی که مؤمن
باشند و کار شایسته انجام دهند در بهشت درآیند، و در آن، روزی و نعمت بی
حساب
فریبِ صفحهء تقویم را به هیچ انگار .حساب روزُ شب و ماه و سال را بگذار .حسابِ لحظه نگهدار .که چون فراریِ پا در گریز، میگذرد .چون «میگذرد»ها«گذشته» شد ناگاه !چه اتفاقی باید بیفتد ، ای همراه .که این حباب بر احوال خود شود آگاهکه لحظهای دگر ...«این نیز» ... نیز میگذرد!
#فریدون_مشیری
سلام هیک عزیزم
حالت چه طور است؟
من خوبم. دارم روزهایم را میگذرانم. کرخت و بیحوصله میگذرد، اما میگذرد.
از آخرین باری که برایت نوشتهام خیلی میگذرد، نه؟ ببخشید. عید که شد میخواستم برایت یک نامه جدید بنویسم، اما ننوشتم. فکر نکنی تنبلی کردمها، دلیلی پشتش بود. بیخیال.
سال نهم دارد تمام میشود. باورت میشود هیک؟ من باور نمیکنم. دو سه ماه اول این سال چنان کند گذشتند که گویی سالیان سال بود. اما حالا، انگار روزها دارند سریعتر میگذ
احساس بدی دارم انگار شلنگ آب سرد به قلبم وصل کرده اند و آب به شدت سردی که تیغه های نازک یخ درآن شناورند در رگهایم میچرخد.. میچرخد و میخراشد...میخراشد و من از جنون میخندم...از شوک عصبی میخندم..
نصف صندلی دیگر چه چلغوزی بوده است ؟میدانید بدتر از این نمی شود کسی را مسخره کرد...
تلخ ترین گریه اور ترین و خنده دار ترین خبری که خوانده ام...آدم را یاد فیلم های کمدی سیاه آمریکایی می اندازد...از همان هایی که تهش میگویی چه احمقانه بود...
نمی دانم چه بگویم
چقدر دوست داشتن تو خوب است. دوست داشتن تو ماهی قرمز هیچ سفره هفت سینی نیست. دوست داشتن تو عین ساعت تحویل سال است. ــ همیشه منتظرش مانده ایم. ــ دوست داشتن تو عیدی اول فروردین است. کاش همیشه عید بود. کاش همیشه تو را عیدی می گرفتم. تو را دوست دارم زمین از چرخیدن می ماند. و خورشید فراموش می کند که باید غروب کند. تو را دوست دارم. سیب ها همه ی فصل ها به شکوفه می نشینند. چلچله ها کوچ نمی کنند. وقتی تو را دوست دارم دختر کوچک آسمانم هنوز.
اولین پست ۹۸مون
چه فراز و نشیبی دارد نگاهها...آن هنگام که به شب نگاه می کنی و جز سیاهی نمیبینی...آن هنگام که به آسمان نگاه می کنی و جز قفس نمیبینی...آن هنگام که به زندگی نگاه می کنی و جز حسرت نمیبینی...آن هنگام که به شعر نگاه می کنی و جز غم نمیبینی....آن هنگام که به تاریخ نگاه می کنی و جز خون نمیبینی...آن هنگام که به خدا نگاه می کنی و جز شرم نمیبینی......چه فراز و نشیبی دارد نگاههاآن هنگام که به قلباش نگاه می کنی و جز نفرت نمیبینی...آن هنگام که به چشم
کنار یک خلوت عاشقانهدستهایم را گرفتی و عشق آغاز شد!
من نمیدانستم که عشق از دستهای تو می ریزد به چشمان من!و اینگونه،مرا سبز کردی در بهاران آغوشت!
عشق داشتن تومثل رویای زندگی در سرزمین شعرعشق داشتن تومثل بزرگ شدن تدریجی سرو کنار جوی عاشقیعشق داشتن تومثل خوابی که بیدار شدنش آغاز مرگ است!
سحر،درگوشم چلچله ای شعری از تو خواند،می خواهم بهاران را لمس کنممی خواهم،میان هزاران بوته بنفشهتا می وزد باد میان گیسوانتمی خواهم بکارم دستهایم را برا
صنم
«بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست/اه بی تاب شدن،عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در اب/ در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
اسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد /بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است/مثل شهری که بروی گسل زلزله هاست
باز میپرسمت از مسئله دوری و عشق/و سکوت تو جواب همه مسئله هاست
ادامه مطلب
سلام.
امروز میخوام چندتا از لذتهام را تووبلاگم بنویس فقط چندتاشا
شاید بااین کاربتونم به لذتهای زندگیت اضافه کنم
البته ازسعی میکنم هرهفته تعدادبهش اضافه کنم البته اون لذتهایی که قابله نوشتن باشه
نگاه کردن به بچه هام وقتی به خواب عمیق فرورفتن
نگاه به چشمها ودستهای همسرم
نگاه به عکسهای یادگاری
نگاه به تلاش وپشتکار مورچه ها
نگاه به دریا
نگاه به ماه روزاولش وچهاردهم
نگاه به طلوع وغروب خورشید
نگاه به دریا
نگاه به حرم ایمه
وخیلی نگاههای دیگه.
از جمله کارهایی که انجام دادنش همیشه حالم را خوب میکند دور ریختن است. کشوها را باز میکنی، چنگ میزنی به خرده ریزهای قدیمی، چند لحظهای تماشایشان میکنی و میبینی این همه وقت/این همه سال بیدلیل به اسارت گرفتیشان.
فندکی که روشن نمیشود، ساعتی که خودش را بازنشست کرده و عقربههایش دیگر نمیچرخد، عکسهای رادیولوژیای که دیگر قرار نیست کسی به تماشایشان بنشیند، کارت ویزیت غریبهها، رژ لبهای به ته رسیدهی سالخوردهای که کمرشان به
چقدر زود می گذرد! حالا دیگر من در جایی قدم می گذارم که ماه ها پیش در رویاهایم آن را تمنا می کردم و چه قدر این زندگی جذاب و زیباست...حقیقت هایی که به واقعیت های من تبدیل شده اند و این قانون دنیا مرا به وجد می آورد حالا یک سال پیرتر شده ام و تجربه های جدیدم نه تنها ذهنم را صیقل داده اند بلکه ردپای آنها را در چهره ام به وضوح می بینم. رویاهایم هنوز مرا برای موجود شدن می طلبند و من مشتاقانه در پی آنها خواهم رفت. چقدر زود میگذرد و من چقدر این گذر زمان را د
آغاز همیشه برایم سختترین قسمت کار است؛ آنکه همیشه مجبور باشم در تاریکیهای ذهنم قدم بگذارم، خستهکننده و یا شاید، ناامیدکننده است. افکار پریشانم حول محور نقطهای، درون ذهنم میچرخد و میچرخد و میچرخد. توصیف سادهی من از آنها، یویوهای کوچکی است که هر چقدر هم دور شوند، در نهایت امر به جای اولشان بازمیگردند.
فکری خروشان میشود، قفسش را میشکند و از محدودهی تاریک خود خارج میشود؛ وانگهی آنجا نوری هست، هوایی هست، آزادی هست. می
به ابتدای خیابان که رسید مثل همیشه لبخند روی صورتش نشست، سنگفرشهای پیادهرو را شمرد و مقابل ویترین مغازه ایستاد؛ چشمهایش به تابلوی مغازه دوخته و بعد برای چند ثانیه بسته شد!
《سوز سرمایی از پارگی کاپشنش وارد میشود و تنِ نحیفش را در آغوش میکشد؛ روی نیمکت چوبی پارک، کنار درخت نارونی تنومند، دخترکی با موهای خرگوشی و پالتویی لاجوردی نشسته ، با ذوق به بستهی زیبایی در دستانش نگاه میکند؛ برق چشمان دخترک از کیلومترها دورتر هم پیداست!
کن
یکی از قشنگ ترین شعرهای فاضل نظری به نظرم این شعر هست که اون بیت معروف « مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب ، در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست» توی این شعر اومده. سالها قبل این بیت رو شنیدم بودم و نمیدونستم از فاضل نظری هست. امشب بیت اولش روی زبونم بود و با خودم زمزمه میکردم
بیقرار توام و در دل تنگم گلههاستآه! بیتاب شدن عادت کم حوصلههاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آبدر دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی داردبال
زندگی مملو از فرصتهاست
چه به آن بنگری با عمقی
یا که سَرسُری رَوی تا فردا
غم مخور
آنچه که میگذرد ارزش نیست
وانچه میماند همان پایندهست
شوره دل بشوی
آهسته بخواب
تا خدا هست
نیک بدار
که نبودهست سهمت
قصه پر غصه دل
پس چون میگذرد
گوی و گوی پرتکرار
"این" نیز میگذرد
زهره مهدیان
آهسته آهسته صدای پای بهار را می شنویم . زمستان عزم رفتن دارد ؛ اگر مجالی دهی این دو صبا هم می گذرد . بهار با تمام هیاهو لباس دشت و سبزه به تن می کند . زیبا تر از همیشه به زمین می نشیند .
موسیقی سیال زمان ؛ هر لحظه به گوش می رسد .
بهار من را ؛ تو را و همه کسانی که با عشق نفس می کشند را صدا می زند . کوش بسپار به آوای طبیعت ؛ بدون شک صداب بهار را می شنوی .
نفس بکش با عشق نفس بکش .بگذار زندگی درون ریه هایت به جریان اوفتد . انوقت به هر عاشقی که رسیدی , لبخن
زندگی مملو از فرصتهاست
چه به آن بنگری با عمقی
یا که سَرسُری رَوی تا فردا
غم مخور
آنچه که میگذرد ارزش نیست
وانچه میماند همان پایندهست
شوره دل بشوی
آهسته بخواب
تا خدا هست
نیک بدار
که نبودهست سهمت
قصه پر غصه دل
پس چون میگذرد
گوی و گوی پرتکرار
"این" نیز میگذرد
ارادتمند
زهره مهدیان
زندگی مملو از فرصتهاست
چه به آن بنگری با عمقی
یا که سَرسُری رَوی تا فردا
غم مخور
آنچه که میگذرد ارزش نیست
وانچه میماند همان پایندهست
شوره دل بشوی
آهسته بخواب
تا خدا هست
نیک بدار
که نبودهست سهمت
قصه پر غصه دل
پس چون میگذرد
گوی و گوی پرتکرار
"این" نیز میگذرد
ارادتمند
زهره مهدیان
هر چه زمان بیشتر میگذرد، چیزهای بیشتری درونمان میمیرند. چیزهایی که آگاه به مرگشان نیستیم و روزی یا شبی میانه، خاطرمان را میآزرند که جای خالیشان را حس میکنیم و اما فراموش کردهایم چه بودند. حالا مانند نهالهای جوانی که خشک شدهاند به یاد نمیآریم نهال چه درختانی بودند و بذرشان چگونه و از کجا در ما جوانه زده بودند. تنها جای خالیشان و ردی از ساقهای جوان اما مرگدرآغوش گرفته را به یاد داریم چون خاطرهای محو و حفرههای سیاه درو
راستش رو بخوای فکر میکردم هیچوقت به عکساش نگاه نمیکنم چون من آدم نگاه کردن به عکسا نیستم و هیچوقت هم جز نگاه گذرا به عکسایی که قبلا ازش داشتم بهشون نگاه نمیکردم...ولی حالا که خیلی شده روزی چند بار و هر بار چند دقیقه بهشون نگاه میکنم یه هععییی میگم؛)
... راستش گاهی آنقدر چیزی خوره ذهنت می شود که می خواهی جایی
فریادش زنی، با رهگذری درد و دل کنی، تداعی کنی میل های بی کرانه ات را، پای پوشی
به تن کنی و راه بی پایانی را آغاز، مسخ شوی به سنگی، چوبی، برکه ای و یا قطره آبی
که فرو می ریزد از گوشه چَشمی. من اما می نویسم. می نویسم و مچاله می کنم و می
سپارمش به باد، یا به آبی روان و یا به تاریخ های نانوشتهِ سر به مُهر. گاهی اما
هر چه دور اش می کنم، هر چه می رانم اش، می چرخد و می چرخد و باز می گردد سر جای
نخستین
تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت میتوان گفت که من چلچله باغ توام مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف سخت محتاج به گرمای توام ...
بله خب آدم همیشه محتاج گرمای لباس بوده☺️
پیراهن قلاب بافیبرای ثبت سفارش اینستاگرام منو فالو کنید و دایرکت پیام بدین و یا به آی دی تلگرام من پیام ارسال کنید.آدرس اینستاگرام من instagram.com/igigili
آی دی تلگرام Telegram.me/igigili
این قـافـله عـمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را کـه شب می گذرد
روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابــر از رخ گـلـزار هـمـی شـوید گـرد
بـلـبـل بــه زبـان پـهلوی بـا گـل زرد
فــریـاد هـمی زنـد کــه مـی بـایـد خـورد
ادامه مطلب
خوابم نمی برد، نشسته ام درون خودم و به این فکر میکنم که چرا هیچ آهنگی در من نمی نوازد؟! چرا هیچ کاری مرا به حرکت وا نمی دارد؟!
شاید مرده باشم! دم به دم ساعت را نگاه میکنم و می بینم که زمان می گذرد. ثانیه ها از پی هم می روند و می آیند ولی درون من همه چیز ساکت و ساکن می ماند.
خوابم نمی برد بی آنکه بدانم چه چیز مرا بی خواب کرده. بی آنکه چیزی بخواهم بی آنکه اندیشه یا احساسی مرا درگیر کرده باشد، گویی پر از هیچم و بی تفاوت، حیرانم که چرا قدرت این حجم ان
این روزها که باید آشوب باشم آرامم به بودنت
آرامم به وعده هاى خدا
آرامم به اینکه او همه چیز است و دیگران هیچ
آرامم که فقط محتاج اویم و از غیر بى نیاز
این روزها دلم گرم است به سلام هاى صبحت و شب بخیر هاى شبانه ات
این روزها سر خوشم از اینکه سراغم را راس ساعت هاى جفت مى گیرى
این روزها حالم معمولى است دلم روشن است و چشمانم امیدوار به روزنه اى که از
دور دست ها سو سو مى زند
این روزها مى گذرد اما ...
چیزى که باقى مى ماند مهربانى توست به مهربانویت
چی
**مجموعه نورافشان**چلچله ی 7 شوت برترین
مجری پروژه های نورافشانی و آتش بازی در ایران همراه با جلوه های ویژه با
مجوز رسمی ، دارای گواهینامه های معتبر از کشور چین و ژاپن ، نورافشان
دارای کادری مجرب و متعهد آماده برگزاری افتتاحیه و اختتامیه ها ، جشن های
ملی و مذهبی ، عروسی و … می باشد.محصولات نورافشان در
سه دسته بندی: لوازم آتش بازی ، لوازم نورافشانی و لوازم تولد تقسیم می
شود ، که هر کدام از این دسته بندی ها دارای محصولات متفاوت و جذاب با هر
س
**مجموعه نورافشان**چلچله ی 7 شوتبرترین
مجری پروژه های نورافشانی و آتش بازی در ایران همراه با جلوه های ویژه با
مجوز رسمی ، دارای گواهینامه های معتبر از کشور چین و ژاپن ، نورافشان
دارای کادری مجرب و متعهد آماده برگزاری افتتاحیه و اختتامیه ها ، جشن های
ملی و مذهبی ، عروسی و … می باشد.محصولات نورافشان
در سه دسته بندی: لوازم آتش بازی ، لوازم نورافشانی و لوازم تولد تقسیم می
شود ، که هر کدام از این دسته بندی ها دارای محصولات متفاوت و جذاب با هر
سل
شما فکر کن ۹ تا برادر دیگه داری و یکی از دیگری بهتر. برادرایی ک روزهای بسیار از زیر یک سقف بودنتان می گذرد.
برادر هایی ک هرکدامشان مستقلا زندگی تشکیل داده اند و جایی مشغول هدفی اند.دست این نه تارا بگیر و برو مسافرت.
با قطار برو... ک بیشترین زمان ممکن را کنارشان باشی.
دورترین نقطه ی ممکن را در نقشه پیدا کن ... ک بیشتربین زمان ممکن را.
در طول سفر یک دل سیر نگاهشان کن.
اصلا نمی خواهد حرفی بزنی، خوووب نگاهشان کن، حالاتشان را بخاطر بسپار. گذشته ه
آه ای چلچله ها
خبر آرید مرا
خبر آرید ز کوچیدن آن کفتر تنها از باغ
آن کبوتر که پرید
از سر شاخه ی آن سرو بلند
و دگر بازنگشت...
*********
هان،
برگ برگ درختان این سرزمین
شیدای من اند
و همانند تو که دوستم داری
دوستم دارند
********
کابوس بود انگار
دستانت در دست دیگری
و من گریان
**********
برخیز
ای ستاره قطبی
شب،
روزگارِ شهرِ مرا تیره کرده است
این شهر مانده یکسره تنها
بی کورسوی شمعی و بی نور شب چراغ
برخیز
ای ستاره قطبی
برخیز و چشم شب بِدَرآور
با نورِ خویش قاتلِ شب ب
ٔنائومی عزیز در غیاب آبیها نوشته:
کاش آدما میتونستن بهعنوان اکسسوری، شاخ گوزن و خالخالی زرافه و یال شیر و دم گربه و بال اژدها به خودشون اضافه کنن. انتخاب من برای زمستون قطعا یال شیر بود، برای تابستون شاخ گوزن از نوع پهن و بزرگ و سایهدار.
و من به آن، دو مورد دیگر را برای استفاده در تمامی ایام آرزو میکنم:
لاک لاکپشت و بال چلچلهی قطبی1
شما هم آرزوهای حیوانیتان را در قسمت نظرات به این فهرست اضافه کنید.
1 - this bird had journeyed c. 91,000 km (57,000 mi), th
به جهنم که نیستی! مگر مغول ها یک قرن ِ تمام حمله نکردند؟ مگر نگذشت!؟ نبودن ِ تو هم می گذرد! به هیچ کجای جهان هم بر نمی خورد؛ فقط یک تکه از دل ِ من کنده می شود و از دست می رود! فدای سرت، مگر نه!؟ به جهنم که نیستی، کافه گودو هست، فرانسه با شیر، تابلوهای ساموئل بکت، ماشین تحریر شکسته و خرابِ آن گوشه هستند؛ می شود بنشینم پشت یکی از میزها و شعری خط خطی کنم بر کاغذی! به جهنم که هرگز این نوشته را نمی خوانی! ژوزف تورناتوره و جیم جارموش اصلا همه ی فیلم هایشان
محو تماشایتان هستم؛ صبح و شب. و این مصراع حافظ در سرم میچرخد: ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی. محو تماشای خلقت تو و حیران توام خالق بزرگ. تو چقدر زیباآفرینی خدا... این دو فرشتهٔ کوچک، آنچنان مرا در بند عشق خودشان کشیدهاند، که هیچ دست زمینی قادر به آن نبود... محو تماشایتان هستم؛ صبح و شب، بیداری و خواب
هفتهها وحشیانه میآیند و بدونِ آنکه بفهمم، تمام میشوند. اما به نظر میرسد من میان چرخدهندههای زمان گیر کردهام و زمانی از من نمیگذرد. حدود بیست و پنج روز میگذرد که دلخوشیهای احمقانهی خودم را تحریم کردهام اما برای من انگار بیست سال گذشته. تمام همین بیست سالی را که هرگز نفهمیدم دارم زندهگی میکنم. ترکِ سر زدنِ مدام به بعضی گوشهها خیلی سخت شده. عادت داشتهام هر چیز را جمع کنم و بستهبندی کنم، بگذارم توی جعبهی نامهها
همه می پرسند
چیست در زمزمه مبهم آبچیست در همهمه دلکش برگچیست در بازی آن ابر سپیدروی این آبی آرام بلندکه ترا می برداینگونه به ژرفای خیالچیست در خلوت خاموش کبوترهاچیست در کوشش بی حاصل موجچیست در خندهء جامکه تو چندین ساعتمات و مبهوت به آن می نگرینه به ابرنه به آبنه به برگنه به این آبی آرام بلندنه به این خلوت خاموش کبوترهانه به این آتش سوزنده کهلغزیده به جاممن به این جمله نمی اندیشممن مناجات درختان را هنگام سحررقص عطر گل یخ را با بادنفس پاک شقا
بسم الله الرحمن الرحیم
شبهه ناک است آقا شبهه ناک است.هزار و یک فاتحه و اخلاص روی آن بخوانی فایده ندارد.خود غذا شبهه ناک است.بسم الله بسم الله این را چجوری پاک می کند؟الحمد و قل هو الله این را چجوری پاک می کند؟ غذا شبهه ناک است.زنگ گرفته است.نور آفتاب چطور در او بتابد؟ قرآن چطور بر او خوانده شود که چه کاری بر او برسد؟یک غذای شبهه ناک چجوری می خواهد، چکار می خواهد بکند؟وضو بگیرد بیاورد بخورد؟ بله؟ پاک می شود؟ چه چیزی پاک می شود؟
مواظب خودتا
حال دلم خوب است یا نه؟نمی دانم،شاید تنها چیزی که می دانم این است که می گذرد...شاید حتی آن را هم نمی دانم،می گذرد یا نه؟خنده ها،گریه ها،باور ها،دوستی ها،دوست داشتن ها،عشق ها،معرفت ها،زندگی ها آمدند و رفتند...تنها چیزی که آمد و نرفت "من" بودم...دلم تنگ شده،نه برای شخصی،نه برای مکانی و نه حتی برای زمانی،حتی این را هم نمی دانم دلم برای چه چیزی تنگ است...گمراهم...سرگردانم...گم گشته ام...من...خود را...گم...کرده ام!!!
آدمی در درونم گیر افتاده،حسی درونم به بند
خداوندا دنیا بر کدامین محور برای من می چرخد؟خواسته های من و یا رفتارم؟ اگر محور چرخیدن دنیای تو خواسته های ماست که من تو را می خواهم و تو را برگزیدم.
و اگر رفتارم، که من شرمسار روی تو هستم و در این صورت کار خود را به رحمت تو واگذار می کنم.
خداوندا مرا لحظه به خویشتن وامگذار
۱_ هنوز با مفهوم پایان آشنا نشده ام و همچنان با پایان هر اتفاقی غصه ام می گیرد. لابد برای همین است که هر جریانی را ابدی تصور می کنم و هیچ انتهایی برای هیچ چیز قائل نیستم.
۲_ چند صفحه ای از کتاب که می گذرد، صفحه ی آخر کتاب را نگاه می کنم که مبادا پایان بدی داشته باشد. چند دقیقه ای از فیلم که می گذرد دقایق پایانی اش را پخش می کنم که مطمئن شوم به خوشی و خوبی پایان می یابد. اصلاً برای همین سینما نمی روم، سریال هم زیاد نمی بینم. اگر پایانی هم متصور باشم
میخواستم برایت بنویسم دوستت دارم!بنویسم نبودنت دارد نابودم میکنددارد مثل موریانه میخوردمدارد تمامم میکند!میخواستم برایت بنویسم این روزها بی تو نمی گذرد،بیتو اصلا هیچ چیز نمی گذرد،برمیگردد به عقب و جایی میان بودن هایت مکث می کند.بعد می رود روی دور تکرار و هر روز تکرار میشودو تکرار می شودو تکرار می شود!آنقدر که فکر میکنم هستیبا تو میخندم،با تو میرقصم،با تو خاطره میسازم...میخواستم برایت بنویسمرفتنت رفتن تو نبودتو مرا هم با خودت بردی”م
چه کند با رخ پژمرده من گل به چمن ؟چه کند با دل افسرده من لاله به باغ ؟من چه دارم که برم در بر آن غیر از اشک ؟وین چه دارد که نهد بر دل من غیر از داغ ؟عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد ...می برد مژده آزادی زندانی را ،زودتر کاش به سر منزل مقصود رسدسحری جلوه کند این شب ظلمانی را .پنجه مرگ گرفته ست گریبان امیدشمع جانم همه شب سوخته بر بالینشروح آزرده من می رمد از بوی بهاربی تو خاری ست به دل ، خنده فروردینشعمر پا بر دل من می نهد و می گذرد ...کاروانی همه افسون ،
روزهای زندگیام گرم میگذرد با تو، به گرمای لحظههایی که تو در آغوشمیبا تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنیهمچو یک رود که آرام میگذرد، عشق ما نیز آرام میگذردو تویی سرچشمه زلال این دل، ساعت عشق ما تمام لحظههای زندگی استثانیههایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان منمهربانی و محبتهایتوفاداری و عشق این روزهایتامیدی است برای خوشبختی فردایتمیدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماندمثل یک گل به پاکی چشمهایتب
بانو چقدر ساده چه گیرا نگاهتان
می چرخد آسمان و زمین دور ماهتان
گیسویتان شبیه من و روز و حال من
می آید این چه خوب به چشم سیاهتان
سرباز دل ندارد و بی بی خجالتی ست
لطفا سفارشی بشود پیش شاهتان
دستان من به دست شما این گناه نیست
اما نترس پای دل من گناهتان
یکبار اشتباه "عزیزم" صدا زدید
عمری ست که دلخوشم به همین اشتباهتان
#سید_مهدی_موسوی
فریاد را شکایته
نهایت بی عاطفه
زقلب شعله می زند
زخنجری ز سینه ام
مرا که مرد زخمی ام
مرا که خود مرده ام
تبر بزن به ریشه ام
خراب کن تو خانه ام
سکوت می کنم به تو عذاب من جواب کن
بسوز تو چراغ من بگیر این تو جان من
مرا که مرد زخمی ام
مرا که خود مرده ام
تبر بزن به ریشه ام
توی کتابفروشی هستم، چند کتاب را انتخاب کرده ام و به سمت صندوق می روم.ناگهان تو را می بینم! خشکم می زند. اما تو که نمی دانی من در شهر توام .یکهو متوجه نگاه خیره من می شوی، من دستپاچه مسیر نگاه را کج می کنم.افکار صاعقه وار از ذهنم می گذرد و صدایی در درونم می گوید الف دور شو! دورشو!من با دستهای مضطرب و لرزان کتابها را روی میز جا میدهم. یکی دوتا کتاب روی زمین می افتد و من بی اعتنا با سرعتی نامناسب آن فضا می دوم و تو بی معطلی به دنبال من...به درب خروجی که
زندگی دیکته ای نیست که آن را به ما خواهند گفت!
زندگی انشایی استکه تنها باید خودمان بنگاریم؛
زندگی می چرخد...چه برای آنکه میخندد،چه برای آنکه میگرید...
زندگی دوختن شادی هاست...
زندگانی هنر هم نفسی با غم هاست...
زندگانی هنر هم سفری با رنج است...
زندگانی یافتن روزنه در تاریکی است...
مولای من
زمین ، بر مدار نفس های تو می چرخد و خورشید ،✨ تشعشع کوچکی از برق نگاه حیدری توست ✨و آسمان ، گوشه ای از بیکرانِ وسیعِ نگاهت✨ و بهار ، تلنگر کوچکی از شمیم اهورایی حضورت✨ و امید ، واژه ای که فقط در نسیمِ یادِ زهرایی ات معنا می شود ...✨
تو جانِ جهانی ، فدایت شوم و من زنده به نام و یاد و مهر و عشقت ...✨✨شکر خدا که تو را دارم ✨
همه داستان از آنجایی شروع شد که جادوی تبسم نگاه آسمانیت دل زمینی مرا لرزاند، نگاهم به لب هایت دوخته شده بود که شاید حرفی بزنی، و مرا از این برزخ گفتن و نگفتن رها کنی، اما تو نیز سکوت را انتخاب کردی، سکوتی که جای مرهم، زخمی بود بر تن رنجور و قلب تیپا خورده ام. نمی دانم در کدامین غروب دلگیر پاییز، در اندیشه چشمانت فنجای چای ام سرد شد، نمی دانم در کدامین سحرگاه سرد زمستان دلسرد از دنیا و آدم هایش دیگر دلگرم نشدم به وعده بهار و اردی بهشت. یادت نمی آ
موضوع آزاد بدترین ایده برای زنگ نقاشی است. با همهچیز آزاد چطور میتوان خیالبافی کرد و بدون خیال چه باید کشید؟ واقعیت.
پشت نیمکت نشسته و ذهنش مثل کاغذ دفترچه سفید. مداد را برمیدارد و همانطور در هوا یک کادر مستطیلی میکشد. خوب نیست؟ کمی میچرخد، چشم چپش را میبندد و به سمت پنجره نگاه میکند. یک مستطیل کشیده و دراز را در هوا نشانه میگیرد، این چطور است؟
پشت نیمکت خیلی وقت است که ننشستهام، ولی پشت میز چرا. از شروع زنگ نقاشی هم مدته
نایب رئیس فدراسیون فوتبال بانوان از عدم بودجه جایزه رقابت های تیم های فوتسال بانوان آسیا علی رغم اینکه 2 سال می گذرد و خواستار این بازی شد ، انتقاد کرد.
به گزارش نت سنتر ، تیم فوتسال بانوان ایران در تاریخ 12 مه 1997 برای دومین بار پیاپی قهرمان آسیا شد. پس از این اجرا ، تصمیم گرفته شد که فوتبال به اعضا بپردازد ملی با 22 میلیون تومان ، اما صرف نظر از این که دو سال از قهرمانی می گذرد ، هنوز این جایزه پرداخت نشده است و اعضای تیم ملی بار
روزگار می گذرد، گاهی آرام، گاهی آرامتر.
داشتم می گفتم: «فقط حواست باشد رفتنت، جلو رفتن باشد.» خندید: «یعنی جهت مرجحی در عالم وجود دارد؟» گفتم: «نه» و تمام این حرف ها از سرم گذشت که جهان در حرکت است و ما هم به ناچار به همان جهت حرکت می کنم که جهان و نکته تنها در این است که بی حرکت ننشینیم چون وقتی همه چیز به جلو می رود، نشستن مثل عقب رفتن است. حرفی نزدم، و باز در ذهن ذوق را مرور کردم در شنیدن نتیجه ی نزع زمان از هسته ی خرما.
تصورات و خیالات و خاطراتم
در عجبم از تو که این همه سوخته ای و این همه ساخته ای
در عجبم از تو که در سوختن اسباب کاملا سوختن برایت فراهم بوده و در ساختن هم خودت هیچ کم از کمال کار نگذاشته ای
در عجبم از تو و آن خیزابهایی که در تو سر بر می آرد چه سهمگین اند! باز اگر بی رگ بودی .....
در عجبم از تو و این منظومه کاملا بغرنجی که تو را ستاره آن کرده اند....سیاره هایی که گرد تو می گردند هر یک خورشیدی را کله پا می کنند.
در عجبم از تو...پیش نیامده بود در این سی وشش سال زندگی کسی این همه اعجاب
در هفده سالگی عاشق پسری شده بودم که تاکنون در زندگیام ندیده بودماش! من فراتر از عشق در یک نگاه عمل کرده و به درجهای از مهارت رسیده که به عشق بدون نگاه دست یافته بودم! اگر از کم و کیف این عشق بپرسید همینقدر میگویم که با حسام در چتروم آشنا شده بودم. پس از سه ماه چتهای شبانهروزی بالأخره اولین ملاقاتمان در پارک پرواز تهران رقم خورد. سه سال از آن ملاقات گذشت و هر روز بیشتر از دیروز دلبسته حسام میشدم.حالا که این متن را میخوانید بالای سی
روکو و برادرانش (Rocco and His Brothers) ساخته لوکینو ویسکونتی است که آن را در سال ۱۹۶۰ در دو کشور فرانسه و ایتالیا جلوی دوربین برده است. آلن دلون نیز در این درام خانوادگی جلوی دوربین ویسکونتی رفته است.فیلم روکو و برادرانش درباره چند برادر است که به همراه خانواده برای زندگی و درآمد بهتر به میلان سفر میکنند. به جز روکو، زندگی تازه راه و رسم زندگی برادران را عوض میکند، اما روکو همچنان معصوم و نجیب است و بار برادرانش را به دوش میکشد. او به خاطر برادرش
چند دقیقه پیش از هم خداحافظی کردیم؛ بعد از اولین مکالمه تلفنی طولانیمان. یک ساعت پشت تلفن صحبت کردیم و انگار تمام این ساعت به اندازه چند دقیقه کوتاه گذشت. و در عوض یک هفته از آخرین روزی که کنارم بودی، یک هفته از لحظهٔ عزیمتت میگذرد و انگار ماهها گذشته است؛ سخت و دلتنگ. علیرغم تمام تلاشم برای گریه نکردن نتوانستم برابر دلتنگیای که یکباره به قلبم هجوم آورد مقاومت کنم. من با اشتیاق تنگ در آغوش کشیدنت چه کنم محبوب زیبا؟ من با این عطش دیوا
امیدوار بودم که با گذشت زمان، پدران و مادران متوجه شوند که فرزندشان داراییشان
نیست که بدون اجازه عکس و فیلمش را بگیرند و در شبکههای اجتماعی به دیگران نشان
دهند. امّا هرچه میگذرد انگار برعکس، رقابت برای ضایع کردن حق بچهها بین والدین
جوان بیشتر میشود. نگاه شیء انگارانه به کودکان از مشمئزکنندهترین چیزهای این
مجازستان است.
همه چیز از یک ملاقات شروع شد، از یک نگاه، با همان نگاه اول احساس کردم که تمام وجودم او را می خواهد- بین خودمان باشد گند بزنند به این احساس حاصل از یک نگاه، به کسی بر نخورد ها! با یک نگاه وقتی تمام وجودت یکی را خواست یعنی یک جای تمام وجودت لنگ می زند-.
ادامه مطلب
**مجموعه نورافشان**چلچله ی 7 شوتبرترین
مجری پروژه های نورافشانی و آتش بازی در ایران همراه با جلوه های ویژه با
مجوز رسمی ، دارای گواهینامه های معتبر از کشور چین و ژاپن ، نورافشان
دارای کادری مجرب و متعهد آماده برگزاری افتتاحیه و اختتامیه ها ، جشن های
ملی و مذهبی ، عروسی و … می باشد.محصولات نورافشان در
سه دسته بندی: لوازم آتش بازی ، لوازم نورافشانی و لوازم تولد تقسیم می
شود ، که هر کدام از این دسته بندی ها دارای محصولات متفاوت و جذاب با هر
سل
زندگی زیبا و بسیار پر دغدغه است اگر اشکی داری آماده شو که فرو بریزی هنوز هنری خلق نشده که فکر تو را از روی زبانت بازسازی کند.
در زندگی چیزی است که مدام با ما در حال بازیکردن است و این بازیکن چیزی نیست جزء زمان.
زمان یکی از مهم ترین چیز ها در زندگی است و باید حتما قدر آن را دانست. هیچوقت در زندگی سعی نکنید کسی را موجب آزار و اذیت قرار دهید چون که نمی دانیم یک ثانیه بعد زنده هستیم یا مرده و نمی دانیم که زمین قرار است دوباره بچر
تو را تمنا میکندنگاهی به درازای تاریخو به مسلخ می کشدحس غبار گرفته ی سالهای انتظار راو رنگ زمستان گرفتهنفس هایی که به گرمای تموز پناه برده انددیگر آواز نمی خوانند چلچله هاکه گرفتارند به چنگ عقاب هاو قصه ای نقل نمی شوداز پس هجوم احساسات بی حسابتو را بهار تمنا میکندبه عطر اردیبهشتتو را جویبار تمنا میکندبه وقت آرامش...
پ ن: به وقت خرداد، به رنگ فراموشخانه...
#مرادریاب
رفتی،اما انگار دریا همچنان رو به روی من است!با همان موج هایی که دوست داشتی!با ماهیکه می درخشد میان سیاهی آسمانآنقدر نزدیک است خیالت به خیالممثل ستاره های چسبیده به افقو انگار،هر لحظه خواهد افتادچون فانوسی میان قایق ماهیگیران!
اینجاکنار ساحل،می رقصند امواج بر روی ساحلو نسیم هایی که هشدار می دهند مرا:کنار ساحل،به صدای دریا گوش بده، تنها به صدا!
آدم ها،/همه این آشناها که می شناسیممی روند،و می روند چون موج ها،زندگی کوتاه است!و ب
نگاه مکعبی یا شش جهتی یک اصطلاح است.
یعنی آدم هر عملی را که میخواهد انجام بدهد، از چند جهت به آن نگاه کند.
ما آدمها معمولا از همان یک جهتی که اول به ذهنمان میاید، کاری را انجام میدهیم یا نمیدهیم.
ولی در نگاه مکعبی سعی میکنیم از چند زاویهی دیگر هم به قضیه نگاه کنیم.
مثلا دوست دارم فلان چیز را به دوستم بگویم.
نگاه مکعبی میگوید: اثراتش را هم بررسی کن!
اگر بگویی، اثراتش و عواقب آن چیست؟
شاد میکند یا ناراحت؟
یا مثلا رفتار یکی ناراحتم می
در آمریکا چه می گذرد؟
در جهان چه می گذرد؟
آقای
جوبایدن ! یکی از خصوصیت های اساسی امروز ایالات متحده آمریکا تکنولوژی
پیشرفته ولی مدیریت غلط است. آشفتگی و هرج و مرج در سراسر جامعه. چیزی که
در کشورهای بزرگ دیگر مانند
ادامه مطلب
بهار. تابستان. پاییز. زمستان. گل ها شکوفه می دهند. سال نو می شود. ماه ها تغییر می کنند. فصل ها جابه جا می شوند. پادشاهی ها طلوع می کنند و سپس سقوط می کنند. قلم سرنوشت همچنان با سرعتی سرسام آور می نویسد. زمان پیش می رود و پشت سرش را نگاه نمی کند. نسل به نسل همه چیز تغییر می کند. انعکاس شعرهای سروده شده میان ذرات هوا به گوش می رسد. اگرچه امروز کوتاه است، اما آنچه می گذرد جاودانه می ماند.
بهار. تابستان. پاییز. زمستان. سال ها می گذرند. ماه ها تغییر می کنند.
#راز_باران
همه تلاشمبیهودگی فرار از تو بود!تو که تکرار کنان می کشی در من نفسمن در کدامین لحظهدر کدامین شعرتوانسته ام رهایی از تو را ؟
ابعاد شعر منبه پهنای نگاه توستشعری که خواهد رسید در چشمان تو به ابدیتشعری که کودکی خواهد شدو در آغوش تو آرام خواهد گرفت روزی!و من ایمان دارمبه پیامبری دل های ساده!
به قلب من بیاور زندگی رابهتر باش با منمهربانتر از همیشه هابا من که تو را خوب تر از خودت می شناسم!تو آنقدر نزدیکیکه نفس هایت را من می کشم در خواب ه
نگاه مکعبی یا شش جهتی یک اصطلاحه؛ یعنی آدم هر عملی رو میخواد انجام بده، از چند جهت بهش نگاه کنه...
ما آدما معمولا از همون یک جهتی که اول به ذهنمون میاد کاری رو انجام میدیم یا نمیدیم، ولی در نگاه مکعبی سعی میکنیم از چند زاویه ی دیگه هم به قضیه نگاه کنیم.
مثلا دوست دارم فلان چیز رو به دوستم بگم،
نگاه مکعبی میگه:
اثراتش رو هم بررسی کن، اگه بگی، اثراتش و عواقبشش چیه؟
شاد میکنه یا ناراحت؟
یا مثلا رفتار یکی ناراحتم میکنه، تو ذهنم اول میگم:
قطع راب
کاپهی ضورت خفاشی یکی از گیاهان زیبای این مجموعه به شمار می رود. این گیاه در کشور مکزیک و در تپه های وسیع رشد می کند و گل قرمز و بنفش تیره آن ما را به یاد صورت خفاش می اندازد. گیاه یاد شده که به آن «گل سیگار برگ» نیز گفته می شود، در هر جایی با طور ۲٫۵ تا ۵ سانتیمتر رشد می کند. گل مذکور در برابر خشکسالی بسیار مقاوم است و گرما تاثیری روی آن ندارد و می توان هفته ای یک بار به آن آب داد.
این گیاهان مرغ مگس خوار و پروانه ها را به سمت خود می کشانند. پروانه ها
لحظه ها می آیند و می روند. اما یه عاشق تا معشوقه اش برسد، از لحظه ای به لحظه ای دیگر، در انتظار می ایستد. لحظه ها می رسند اما نمی روند! بر دوش عاشق می نشینند و سنگینی می کنند تا عاشق را بیازمایند و او از دلتنگی می گرید و پرتوی برای شادمانی در دلش هنوز می تابد. کی می رسی؟! آغوش، گل ها آمده اند، بلبل ها نغمه می کنند. اما عاشق نه از دیدن گلبرگ ها به وجه می آید نه از شنیدن چلچله مست می شود. _چه باید کرد به حال تو؟! ای پسر. ای پسر، به حال تو چه باید کرد؟! _نم
نگاه تو ، برای من تمام عاشقانه هاستو حال من ، حال خوش ترانه هاستتو آمدی به این تنم ، چو جان تازه آمدیهوای تو برده مرا ، چه بی بهانه آمدینگاه کن ببین که من ، چگونه بی قرار توپرسه به کوچه ها زدم ، به شوق خاطرات تونفس درون سینه ام ، حبس شد و تو میرسیمنم که چشم می شوم ، خیره به قاب اطلسی
بازی جدید، خارق العاده و کم نظیر در سبک بازیهای اکشن – ماجراجویی از Oddworld Inhabitants Inc برای اندروید.
داستان بازی Oddworld: New ‘n’ Tasty حول کارکتر اصلی با نام Abe می چرخد، موجودی بسیار زشت با چشمانی بزرگ به رنگ نارنجی که در سیاره مودوکان اسیر است و به عنوان کارگر در مزرعه های رپچور در قسمت بسته بندی گوشت گیاهی کار می کند که آنها متخصص در منقرض کردن گونه های جانوری هستند ؛
ادامه مطلب
«... به اعتقاد من ٰدنیا تنها یک بخش است، دنیای اغنیا و در حاشیه آن توده ای از زباله های آلوده آن به نام دیگران!
از ماهیت اصلی روح چیزی نمی دانم، اما این را کاملا فهمیده ام که روح از کدام بخش بدن تا مرز انهدام سقوط میکند،
از نقطه سیاه رنگ و ریزی در مردمک چشم...
و اینکه نگاه انسان ها،از نگاه گرگ ها نیز ناپایدارتر است و آنچه در نگاه انسان ها دیده میشود، به مراتب وحشتناک تر از نگاه گرگ هاست...»
کریستین بوبن - دیوانه وار
ادامه مطلب
اینقدر حال مملکت خراب است که
از من نخواه خوب باشم،
خوبتر از این باشم مگر میشود؟
این سال را نحصی گرفته است و
هی کش میآید و
این زمستان طولانی تمام نمیشود.
راستی تو کجایی وقتی
منِ سیستم ایمنی بدنضعیف هر روز
با استرس گرفتن این ویروس مدرن معلوم الحال
که در گوشی بگویم
انگار با مسافران فلان هواپیمای از ما بهتران،
همانها که میگویند همین مملکت مریض
به دست آنها میچرخد که نه، لنگ میزند،
آمد و ن
در روند زندگی آدمی طنابهایی است که به صورت نامریی هستند. چرا که دوست داشتنها همون طنابها هستند. در روند زندگی ،آدم عشقهایی دارد که تمام وجودش را میگیرد و همان عشق میشود تمام ساعتها و لحظههایش. به طوری که کوچکترین دردی که او تحمل میکند بسیار برای آدمی ناراحت کننده میشود. روزهایی که میگذرد بسیار سخت شده است. چرا که بارهای مالی و کارها روی دوش یک نفر افتاده است و آدم دردهایی از خرد شدن را در طرف مقابل احساس میکند. و آدمی هیچ کار
در دل تنگم گله هاست
آه؛بیتاب شدن عاااادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاااااااااااااااصله هاست!
آقاجان؛
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است!
مثل شهری که بروی گسل زلزله هااااست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟؟؟!!!
دیدنت آرزوی روز و شب چلچله هاست
باز میپرسم از آن مسأله ی دوری و عششششق؛
وظهور تو جواب همه ی مسأله هاست...
وقتی بعضی چیزارو نمیبینمو انتخاب میکنم که نگاه نکنمبیاد می اورم و بعد از خودم میپرسم حسم چیه؟!و میگم شبیه اینکه به زخمت نگاه کنی و یاد دردت بیفتیاما مطمئنی جای زخم هم خوب میشه مثل همیشه
به پشت سرت که نگاه نکنی.حس میکنی دور شدی خیلی دور
و همین حس خیلی چیزا رو تسکین میده
ولی من از هیچکاری نکردن لذت میبرم. از نشستن و نگاه کردن. نگاه کردن و فکر کردن. نگاه کردن و کتاب خوندن. از دیدن لذت میبرم. از نشستن پشت پنجرهها و دیدن هرچی که از پشتشون میشه دید، هرچیزی که طبیعت و شهر نشونم میدن. وقتی توی اتوبوس میشینم و پنجرهها رو باز میکنم، کتاب روی پام میذارم و هر از گاه از بین خطوط سرم رو میگردونم تا تصاویر گذرا از کنارم رو نگاه کنم. خیلی وقتها آرامش رو اینطوری پیدا میکنم و تمام مدت لبخند میزنم.
کمی از به دنیا آمدنمان گذشته ...
دیگر آنقدرها با خود ناگفته داریم که شروع کنیم به دنبال زندگی گشتن به خیال خود هر ثانیه و هر لحظه ای که می گذرد یک قدم دیگر به یافتنش نزدیک تر می شویم و اینکه گهگاه آن روی خوشش را هم به ما نشان میدهد بر پای این خیال دروغین تصدیق میزند. رو به زندگی و پشت به دنیا زمان دارد برای ما می گذرد و ما هنوز هم محتاجیم به زمان که ببینیم چیزی که هر روز و هر لحظه به آن نزدیک میشدیم مرگ بود، نه زندگی.
آن لحظه است که با خود می گویی: د
کمی از به دنیا آمدنمان گذشته ...
دیگر آنقدرها با خود ناگفته داریم که شروع کنیم به دنبال زندگی گشتن به خیال خود هر ثانیه و هر لحظه ای که می گذرد یک قدم دیگر به یافتنش نزدیک تر می شویم و اینکه گهگاه آن روی خوشش را هم به ما نشان میدهد بر پای این خیال دروغین تصدیق میزند. رو به زندگی و پشت به دنیا زمان دارد برای ما می گذرد و ما هنوز هم محتاجیم به زمان که ببینیم چیزی که هر روز و هر لحظه به آن نزدیک میشدیم مرگ بود، نه زندگی.
آن لحظه است که با خود می گویی: د
چند روزیه که هی به خودم بد و بیراه میگم. هی خودم رو مقایسه میکنم و شکایت از این که این چه دنیاییه. این چه وضعیه. نگاه کن فلانیو نگاه تو چقدر ضعیفی. نگاه اون یکی باهات چیکار کرد. نگاه نگاه و خلاصه خاک تو سرت.
امروز یک لحظه به خودم اومدم و دیدم که گناه دارم بابا. این مریضیه که دارم. این که هیچ وقت راضی نیستم. این که گیر کردم تو گذشته و این همه ترس از شکست دارم. این که حالم رو به تنهایی نمیتونم خوب کنم. هی به خوددم گفتم ببین تو همینی. بیا لااقل قبول کن
حالم اصلا خوش نیست و شاید هم خیلی بد،
و میدانم که خوش نمی گذرد،
ولی میدانم که حتما
می گذرد ,
کوره راه زندگی
پر است از خوشی ها و ناخوشی ها
اما حتما میگذرد،
چه خوشی ها بودند که سراسر وجودمان را پر از نشاط و شادی
کردند ولی رفتند،
و چه ناخوشی های بودند که از فرط سختی اش و چه غم هایی بودند که از فرط غصه اش و چه رنج ها
بودند که از سختی تحملش و چه نامرادی ها بودند که شاید باورمان نمی شد که این هم روزی
می گذرد ودیدیم که گذشت،
یادمان باشد کودکی بودیم که
سلام. گروه علمی مدرسه معصومیه (ع) قم، مطالبی را آماده کرده اند تحت
عنوان "روش تحصیل حوزوی در نگاه رهبر انقلاب". در این جلسات ابتدا به بیان تاریخچه اینگونه
بحث های روش تحصیل می پردازند، سپس بیان می دارند که مخاطب این بحث ها کدام گروه
طلبه ها هستند و اینکه برای این جلسات از چه منابعی استفاده شده است.
تمایز این جلسات از منابع دیگر اول جامعیت این نگاه است که نظرات و
کتب پیشین به خوبی بررسی شده اند و به یک دیدگاه جامع و درستی رسیده اند و دوم،
ارایه م
دانلود ای کاش نگاه تو نگاه گذری بود سعید براتی
برای امروز اهنگ جدید و عاشقانه سعید براتی بنام ای کاش نگاه تو نگاه گذری بود برای علاقمندان قرار داده می شود, برای دانلود ای کاش نگاه تو نگاه گذری بود سعید به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
متن اهنگ ای کاش نگاه تو نگاه گذری بود
ادامه مطلب
"نگاه مکعبی" چیست ؟
نگاه مکعبی یا شش جهتی یک اصطلاحه. یعنی آدم هر عملی رو میخواد انجام بده، از چند جهت بهش نگاه کنه.
ما آدما معمولا از همون یک جهتی که اول به ذهنمون میاد کاری رو انجام میدیم یا نمیدیم. ولی در نگاه مکعبی سعی میکنیم از چند زاویه ی دیگه هم به قضیه نگاه کنیم.
مثلا دوست دارم فلان چیز رو به دوستم بگم.
نگاه مکعبی میگه:
اثراتش رو هم بررسی کن. اگه بگی، اثراتش و عواقبشش چیه؟ شاد میکنه یا ناراحت؟
یا مثلا رفتار یکی ناراحتم میکنه. تو ذهنم ا
بیا در ساحل قدم بزنیم. باد می وزد. به دریا نگاه کن. کودکان سه ساله در حال خفه شدن. دارند به سوی ساحل می آیند. برو به سمتشان. بگذار بمیرند. عکس بگیر. میتوانی شنا کنی. نه؟ خوب پس بیا روی آب راه برویم. تند تر. به پایین نگاه نکن، غرق می شوی. قبلی هم همین کار را کرد. بالا را نگاه کن. آفرین. می بینیش؟ میدرخشد، دود میکند، بدون صدا. جلوی پایمان به سطح آب برخورد کرد. چند چمدان. تکه هایی از آدم ها. نه، ناراحت نشو. اگر این ها را نمیزدند که جنگ تمام نمیشد. نه، پایین
نشستم به صفحه ی گوشی که هر دفعه بهش نگاه می کنم نگاه میندازم و نگاه میندازم و آهنگ پلی شده بیشتر توی مغز استخونم رسوخ میکنه بی تابی درد پوچ گرایی همه به ذهنم هجوم میارن . "تقصیر" کلمه ی نا مفهومی شده که دلم نمی خواد موشکافیش کنم . من دیگه گریه هم نکردم حتی ، دست از تلاطم برداشتم فقط بیشتر روی آهنگ تمرکز می کنم به تصورات بی سر و تهی که توی سرم پیچ و تاپ می خورن به چشم یک موجود خارجی که احراز هویت کرده و مثل همیشه تشنه ی جنگیدنه و من فقط با لبخند بغل
درباره این سایت